• وبلاگ : وادي
  • يادداشت : او رفت براي هميشه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام گاهي اشعارش را خوانده و يا شنيده بودم اما نميدانستم كيست با او آشنا نبودم تازه بعد از مرگش فهميدم بعضي از اشعاري را كه در دفترم نوشته ام مربوط به قيصر امين پور بوده است و من سراينده اش را مينوشتم ناشناس....

    روحش قرين رحمت حق باشد. زيبا ميسرود از دل ميسرود و بردلهاي زيبا مي نشست .

    اين قدر متن تو احساسي بود منم احساسي شدم

    عزيز دلم آپم

    منتظر نظر قشنگت هستم

    سلام بر صاعقه عزيزم

    حق باتوست

    هنوز يادم نرفته زماني كلاس پنجم بودم

    شعرش را خواندم و لذت بردم

    چرا الان به يادم آمدم

    بقول خودش

    ناگهان چقدر زود دير مي شود

    افسوس

    او رفت و حالا ديگر در ميان ما نيست

    اشك برايش بريزم

    نه كافي نيست

    فرياد بكشم اين هم بس نيست

    بايد كاري كرد

    او رفت و ديگر در ميان ما نيست

    خوشا بحالش كه حداقل با شعرهايش فرياد ميكشيد

    خوشا بحالش

    salam

    kheili bahal minevisiii

    rasti axo barat ferestadam

    moaffagh bashi

    سلام بر شما...چه بايد گفت؟ نمي دانم....

    با سلام

    افسوس صد افسوس تا زماني که زنده هستيم قدر يکديگر را نميدانيم

    خوشا بسعادت آنهائي که وقتي ميروند هميشه به خوبي از آنها ياد ميشود

    دست حق يارتان براي مطلب زيبائي که به آن اشاره فرموديد

    سلام.

    مرگ حق همه است.

    خداوند رحمتشون كنه و به دوستدارانش صبر بده.

    موفق باشيد.

    ياعلي.

    سلام خانوم

    حرف دلت رو قشنگ نوشتي....

    روحشون شاد...

    ان شاالله راهشون ادامه داره... خود شما هم قلم به دستي خانوم...

    ادامه بده

    التماس دعا

    اي که بوي باران شکفته در هوايت

    ياد از آن بهاران که شد خزان به پايت

    شد خزان به پايت بهار باور من

    سايه بان مهرت نمانده بر سر من

    جز غمت ندارم به حال دل گواهي

    اي که نور چشمم در اين شب سياهي

    چشم من به راهت هميشه تا بيايي

    باغ من بهارم بهشت من کجايي؟

    جان من کجايي

    کجايي

    که بي تو دل شکسته ام

    سر به زانوي غم نهاده ام ، به گوشه اي نشسته ام

    آتشم به جان و خموشم چو ناي مانده از نوا

    مانده با نگاهي به راهي که مي رود به ناکجا

    اي گل آشنا بيا

    بيقرارم بيا

    واي از اين غم جدايي

    شعر از شاعر واژه ها، زنده ياد: قيصر امين پور

    اين ترانه با صداي دكتر اصفهاني شنيدني است

    رفت تا دامنش از گرد زمين پاک بماند

    آسماني‏تر از آن بود که در خاک بماند

    از دل برکه‏ي شب سر زد و تابيد به خورشيد

    تا دل روشن نيلوفري‏اش پاک بماند

    دل و دامان شب آنگونه ز سوز دم او سوخت

    که گريبان سحر تا به ابد چاک بماند

    خوشه سرمست رسيدن شد و از شاخه فرو ريخت

    تا که در خاک رگ و ريشه‏ي اين تاک بماند

    هر چه ديديم از اين چشم ، همه نقش برآب است

    نيست نقشي که در آيينه‏ي ادراک بماند

    جز صداي سخن عشق صدايي نشنيدم

    که در اين همهمه‏ي گنبد افلاک بماند

    شعر از شاعر واژه ها، زنده ياد: قيصر امين پور

    سلام

    خدايش رحمت كند. او هميشه هست چون شعرهايش ماندگار است.

    فكر مي‏كنم كمي سرت شلوغ است و الا خودت مي‏داني كه با مراجعه به - مثلاً - گوگل شعرهايش را مي‏تواني بيابي.

    دعا بفرماييد.