بوی عید می آید. حتی اگر ما حسش نکنیم. می آید و برای 13 روز می ماند؛و بعد یکدفعه می رود. و ما اگر حس نکنیم باز هم می رود.
ما خیلی بی احساسیم. نه آمدنش را درک می کنیم نه رفتنش را.اشتباه نکنید. درک کردن فرق دارد با کارهایی که ما برای عید می کنیم. همه ی ما فقط یاد گرفته ایم برای عید خرید کنیم و خانه را سر و سامانی بدهیم و دو تا ماهی بدبخت را به دام مرگ بکشانیم و احیانا به دیدن اقوام بزرگتر هم برویم.
اما همین ما که فکر می کنیم داریم به بهترین نحو برای عید آماده می شویم،یادمان می رود شکوفه های نو و بانشاط درخت خانه ی همسایه را ببینیم. همین ما یادمان می رود با آسمانی نگاه کنیم که کم کم دارد صاف می شود. بر هوای متلاطم این روزها لعنت می فرستیم که گرد و خاک بر اسباب تازه تمیز شده مان می نشاند. و دیگر فکر نمی کنیم که این هوا هم مانند تمام متعلقات دیگر،متعلق به بهار است و اگر نباشد بهار هم نیست.
کاش یادمان باشد که هر چیزی با تمام خوبی ها و بدی هایش زیباست.حتی همین زمستان که داریم با اردنگی پرتش می کنیم بیرون آن قدر زیباست که اگر درکش کنیم عاشقش می شویم.
البته اگر درکش کنیم...