سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانش، پرده ای جلوگیر از آفتها است . [امام علی علیه السلام]

وادی
نویسنده :  صاعقه

 

درس جدید:مقاله نویسی

 

می خوانیم تا یاد بگیریم. می خوانیم تا بزرگتر که شدیم بدانیم چطور بنویسیم.می خوانیم تا "توانایی" جدیدی بیاموزیم. و معلم ... می خواند و می گوید:(( این مهم است... این سه خط را ول کنید...این مقاله را اگر وقت داشته باشیم بعدا می خوانیم...از  این 9 مورد 3 موردش را بلد باشید کافی است...این صفحه در امتحان نمی آید...))

و می خوانیم  تا توانایی زندگی بیاموزیم. و من می اندیشم  اگر در تمام درسها خواندن این گونه باشد، ما حتما شهروند خوبی خواهیم شد.


پنج شنبه 87/1/29 ساعت 3:56 عصر
نویسنده :  صاعقه

بوی عید می آید. حتی اگر ما حسش نکنیم. می آید و برای 13 روز می ماند؛و بعد یکدفعه می رود. و ما اگر حس نکنیم باز هم می رود.

ما خیلی بی احساسیم. نه آمدنش را درک می کنیم نه رفتنش را.اشتباه نکنید. درک کردن فرق دارد با کارهایی که ما برای عید می کنیم. همه ی ما فقط یاد گرفته ایم برای عید خرید کنیم و خانه را سر و سامانی بدهیم و دو تا ماهی بدبخت را به دام مرگ بکشانیم  و احیانا به دیدن اقوام بزرگتر هم برویم.

اما همین ما که فکر می کنیم داریم به بهترین نحو برای عید آماده می شویم،یادمان می رود شکوفه های نو و بانشاط درخت خانه ی همسایه را ببینیم. همین ما یادمان می رود با آسمانی نگاه کنیم که کم کم دارد صاف می شود. بر هوای متلاطم این روزها لعنت می فرستیم که گرد و خاک بر اسباب تازه تمیز شده مان می نشاند. و دیگر فکر نمی کنیم که این هوا هم مانند تمام متعلقات دیگر،متعلق به بهار است و اگر نباشد بهار هم نیست.

کاش یادمان باشد که هر چیزی با تمام خوبی ها و بدی هایش زیباست.حتی همین زمستان که داریم با اردنگی پرتش می کنیم بیرون آن قدر زیباست که اگر درکش کنیم عاشقش می شویم.

البته اگر درکش کنیم...


یکشنبه 86/12/26 ساعت 3:7 عصر
نویسنده :  صاعقه

آدم ها وقتی آدم های مهمی می شوند خواهی نخواهی یک جورهایی خودشان را می گیرند.حتی در قشر نویسنده ها هم این امر به چشم می آید.برای مثال یک نویسنده ی تازه کار وقتی می خواهد راجع به موضوعی  بنویسد  سعی می کند جذاب ترین کلمات را انتخاب کند  تا خواننده ها به اعتبار نان نامشهورش! آن مطلب را ول نکنند  وبروند. ولی اگر از یک نویسنده  ی کهنه کار بخواهند  که درباره ی همان موضوع چیزی بنویسد  معمولا این طور شروع می کند:

_ من می خواهم درباره ... بنویسم اما...

_ ما همیشه از زاویه ی ... به ... نگاه می کنیم ولی ...

_ به عنوان یک نویسنده نمی دانم چرا...

ویا مقدمه هایی نظیر همین ها والبته خواننده  خواندن آن مطلب را ادامه می دهد  و دلیلش هم این است که نویسنده اش فلان شخص است.

بله!آن آدم معمولی خوب می نویسد تا مهم شود.

و آن آدم مهم معمولی می نویسد چون مهم هست.

بهتر نیست برای مهم ماندن معمولی بمانیم؟


دوشنبه 86/12/13 ساعت 5:55 عصر
نویسنده :  صاعقه

 

زمانی بود که همه شاد بودند. به امید فکر می کردند. شاید در ظاهر نه ولی هر چه بود باطنشان مسرور بود. نمی دانم واقعا به آرزوهای دور و دراز هم فکر می کردند یا نه ولی به هر حال آینده ی خود و نسل بعد از خود را ساختند. با کمترین امکانات و در سخت ترین زمان رشد کردند.

حالا نوجوان ها دوست دارند به بدی ها فکر کنند.دوست دارند بگویند افسرده شده اند.حتی اگر نشده باشند به خودشان تلقین می کنند.صورتی را خاکستری می بینند.

"تکراری" لغتی تکراری شده است. تک تکشان می گویند از این مردم خسته شده اند در حالیکه خودشان هم جزئی از این مردم هستند. فکر می کنند استثنائیند؛ درحالیکه واقعا نیستند.فکر می کنند عکس العمل هایشان با دیگران فرق دارد در حالیکه فقط در ذهنشان اینگونه است.اعمالشان شبیه بقیه است ولی در نظرشان انگیزه شان آن ها را از بقیه جدا می کند.این فکر به ذهنشان خطوع نمی کند که انسان ها از انگیزه ی آنها با خبر نیستند. در ظاهر همه ی ما کسانی را می بینیم که یک جور حرف می زنند، یک جور غذا می خورند، یک جور لباس می پوشند یک جور...

همه چیز یک جور است. یک جور بازی. یک جور"تکراری شدن".

 


جمعه 86/11/26 ساعت 11:14 صبح
نویسنده :  صاعقه

نمی دانم چه بنویسم. آن قدرها از او نمی دانم که بخواهم به خود جرات دهم که درباره اش اظهار نظر کنم؛ ولی این نکته مبرهن است که وقتی کسی می رود تازه یادمان می افتد که دل ما می تواند برایش تنگ شود. متاسفم از اینکه کتاب شعری از او ندارم تا به یاد خودش برایش بنویسم. او خودش خوب می دانست که _ تا نگاه می کنی،وقت رفتن است_
رفتنش را باور نمی کنم حتی زمانی که معلممان از خاطراتش با او برایمان می گوید و اشک می ریزد. حتی زمانی که پیکر پاکش را برروی شانه های مردم می بینم. باور نمی کنم که مرگ حق اوست. گویی آمده بود که همیشه بماند. حالا که رفت، یادش باید بماند. بدون شاعری که شعرهای زیبا بسراید شعری آفریده نخواهد شد. شعرهای او باید بماند.

قیصر رفت و حرف آخر عشق را نیز با خود برد ولی خیلی از کودکان بودند که او را نمی شناختند. کودکانی که قیصر به عشق آنان شعر می گفت. حالا این کودکان شاعرشان را در تابوت می بینند و می گویند:این بود؟ کسی که مارا آن قدر دوست داشت وخوب بود؟ مرد؟

او مرد و حالا ما ماندیم که بسازیم با این غم. ما ماندیم تا بگرییم برای خودمان که کسی نیست برایمان شعرهای زیبا بسراید؛ واشک کفاف این رنج بزرگ را نمی دهد و من نمی دانم طریق سازش را با این مصیبت...


جمعه 86/8/11 ساعت 9:26 صبح
نویسنده :  صاعقه

 

 

 

ما انسان ها خیلی ظاهر بین هستیم.هر چیزی را همان طور که هست می بینیم و اصلا کاری به بعدهای دیگر آن نداریم وقتی به فروشگاه می رویم انگار شبحی می بینیم که حرف می زند و می فروشد و بعد از رفتن ما او غیب می شود. زندگی ما در روابط ظاهری ما با دیگران خلاصه می شود. بازیگران برای ما کسانی هستند که فقط بازی می کنند. از نظر ما زندگی خصوصی در کار آنان نیست. مطمئنا دیگران هم در مورد ما همین فکر را می کنند. البته وقتی می گویم " فکر می کنند" منظورم به صورت آگاهانه نیست.

یکی از دوستانم می گفت " من از وبلاگی که دیر به دیر آپ می شودبدم می آید"پنج شنبه فکر می کردم که دوستم جمعه برای اولین بار به وبلاگم سر می زند و من هنوز وبلاگم را به روز نکرده ام . بعد دلیلی برای خودم آوردم که: من که زنده ام و راه می روم و نفس می کشم. او نباید از اینکه وبلاگم به روز نشده است ناراحت شود. بعد یادم آمد خودم هم درباره ی وبلاگ هایی که خیلی وقت است به روز نشده اند همین فکرها را می کنم. فکر می کنم مدیران دیگر وبلاگ ها با وبلاگشان در خاطرات غرق شده اند.

چرا آدم ها این طورند؟ چرا بی بی علتی معلول ها راضی می شوند؟روابط انسان ها آنقدر ها هم ساده نیست که ما به راحتی از کنارشان عبور کنیم. باطن آدم ها با ظاهرشان خیلی فرق دارد. خیلی. باطنشان آن چیزی ست که هستند و ظاهرشان آن چیزی ست که دوست دارند باشند. حتی آنها که در خیابان جلب نظر می کنند فکر می کنند این طور بهتر است.

حقیقت دنیا چیزی است که ما از آن غافلیم. شاید بهتر باشد همین طور زندگی کنیم و بی خبر از همه جا. به قول سهراب :

زندگی سیبی ست، گاز باید زد با پوست


جمعه 86/7/27 ساعت 9:49 صبح
نویسنده :  صاعقه

تلقین نقش خیلی مهمی رو در زندگی ما آدما بازی می کنه.یک مثال ساده می زنم:شهریور بود که با مامانم رفتیم مانتو بگیریم. من یک مانتو انتخاب کردم اما مامانم گفت بهتره یک شماره بزرگترش رو بخریم.من قبول نکردم و اونی رو که خودم می خواستم امتحان کردم. خیلی خوشم اومد ولی مامانم هی گیر می داد که اون شماره بزرگتره رو هم امتحان کنم آخرش تسلیم شدم. مامانم به فروشنده گفت که یک شماره بزرگترش رو بیاره. وقتی پوشیدمش مامانم خامم می کرد که این یکی هم شبیه همونه و همینو بگیرم. من هم به مامانم می گفتم که اگه شبیه همه من اون کوچیکه رو می خوام ولی فرقشون با هم زیاده و برام گشاده. همین طور داشتیم با هم بحث می کردیم که فروشنده اومد و گفت که اشتباه داده و هر دو مانتویی که من امتحان کرده بودم مانتو کوچیکه بوند.

یک لحظه فکر کردم که ما آدما خیلی لجباز و یکدنده ایم . اگه توی بحث هایی که می کنیم کمی کوتاه بیایم ممکنه به یک نتیجه ی بهتر برسیم و البته ضایع نشیم!

حتما اون قضیه رو شنیدید که:در زمان های قدیم دو نفر به اعدام محکوم میشن. یکی از دانشمندای اون موقع میگه که بذارید من اینا رو بکشم. بعد که بهش اجازه می دن دستور میده یکی رو جلوی چشم اون یکی بکشن . بعد میگه چشمای اون یکی رو ببندن و بعد با یک چیز تیز روی دستش می کشه. بعد قطره قطره آب روی مچ دستش می ریزه. بعد از چند دقیقه مرد بیچاره می میره.

حال کردید؟ اگه اون مرد به خودش تلقین نمی کرد که داره ازش خون میره شاید زنده می موند.

 


جمعه 86/7/20 ساعت 10:44 صبح
نویسنده :  صاعقه

می گن انسانها سه شخصیت دارند؛ شخصیتی که نشون می دند، شخصیتی که واقعا هستند و شخصیتی که دوست دارند باشند.به نظر من میشه از روی مطالبی که هر کس توی وبلاگش می نویسه وشکل وبلاگ( به جز وب های تخصصی) میشه شخصیت و افکار اون رو حدس زد. البته بعضی وقتها آدما دو تا یا بیشتر وب می سازند و تمام اونها رو هم به روز می کنند. اگه به ویژگی وب ها دقت کنیم می تونیم هدف هرکسی رو از ساختن اونها بفهمیم.

توی اینترنت وبلاگ های زیادی هست که ما نویسنده های تعدادی از اونها رو می شناسیم. گاهی اوقات شخص یک وب میسازه با خصوصیتهای واقعی خودش به همراه ویژگی هایی که دوست داره داشته باشه ولی اسمش رو نمیگه و آدرس اون وبلاگ رو به هیچ کدوم از دوستاش نمی ده. می خواد تنها باشه یا بهتر بگم جدا از انسانهایی که اون رو مشناختن. می خواد دوستهای جدیدی پیدا کنه. دوست هایی که او رو با ویژگی هایی که خودش می خواد میشناسن. اون در واقع داره قسمتی از شخصیتش رو پنهان می کنه. اون از مردم خسته شده.اون...

داشتم فکر می کردم چقدر خوب بود اگه اینترنت می تونست شخصیت هرکس رو شناسایی کنه_ نه اسمش رو_ شخصیت اصلی ما مخلوطی از اون سه شخصیتیه که گفتم. کاشکی هرکس با خصوصیاتی واقعی وارد دنیای مجازی میشد. این طوری به نفع همه بود. به نفع همه.


یکشنبه 86/6/25 ساعت 9:31 صبح
نویسنده :  صاعقه

سلام

 ببخشید که دیر شد.مومدم کامپیوترمون دوباره خراب شده بود.

عید نیمه شعبان رو به همتون تبریک می گم.خدا کنه آقامون هرچه زودتر ظهور کنند.

 

اول سلام بعدا جواب سلام

الکی نخندید اشتباه ننوشتم. روی این جمله ی من با بعضی از آدم هاست که فکر می کنن چون بزرگترن اگه اول سلام بدن کوچیک می شن و در نتیجه کوچک تر ها حتما باید به اونها سلام بدن.مثلا از راه که می رسن یک بچه نوجوون رو می بینن که تو دوران حساس عاطفیه و داره عواطف حساسش رو رو کاغذ میاره.آقا _ یا خانم _ باد می ندازه تو غبغب و با تمسخر می گه:"بچه جون علیک سلام! خجالت نکشی یک وقت!" این نوجوون بدبخت هخم می مونه که چی بگه.بابا باور کنید اگه اول سلام کنید کوچیکتر نمی شید هیچ بزرگتر هم می شید._ خانم های محترم لج نکنید یک وقت! منظورم از نظر احترام بود.

خلاصه من به عنوان یک سری نوجوون حسااااااااااس!از شما بزرگتر ها خواهش می کنم:

اول سلام بعدا جواب سلام

 


چهارشنبه 86/6/7 ساعت 10:12 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خبر
استقلال قهرمان میشه خدا می دونه که حقشه
تولدم مبارک
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
34317 :کل بازدیدها
5 :بازدید امروز
6 :بازدید دیروز
درباره خودم
وادی
لوگوی خودم
وادی
لوگوی دوستان
لینک دوستان
قلم رنجه های خاله ام
قلم رنجه های خاله ام
روایت های آسمانی
محرمانه
ناکجا آباد
هنوز در سفرم...
اشتراک
 
آرشیو
مقاله
داستان
طراح قالب