ما انسان ها خیلی ظاهر بین هستیم.هر چیزی را همان طور که هست می بینیم و اصلا کاری به بعدهای دیگر آن نداریم وقتی به فروشگاه می رویم انگار شبحی می بینیم که حرف می زند و می فروشد و بعد از رفتن ما او غیب می شود. زندگی ما در روابط ظاهری ما با دیگران خلاصه می شود. بازیگران برای ما کسانی هستند که فقط بازی می کنند. از نظر ما زندگی خصوصی در کار آنان نیست. مطمئنا دیگران هم در مورد ما همین فکر را می کنند. البته وقتی می گویم " فکر می کنند" منظورم به صورت آگاهانه نیست.
یکی از دوستانم می گفت " من از وبلاگی که دیر به دیر آپ می شودبدم می آید"پنج شنبه فکر می کردم که دوستم جمعه برای اولین بار به وبلاگم سر می زند و من هنوز وبلاگم را به روز نکرده ام . بعد دلیلی برای خودم آوردم که: من که زنده ام و راه می روم و نفس می کشم. او نباید از اینکه وبلاگم به روز نشده است ناراحت شود. بعد یادم آمد خودم هم درباره ی وبلاگ هایی که خیلی وقت است به روز نشده اند همین فکرها را می کنم. فکر می کنم مدیران دیگر وبلاگ ها با وبلاگشان در خاطرات غرق شده اند.
چرا آدم ها این طورند؟ چرا بی بی علتی معلول ها راضی می شوند؟روابط انسان ها آنقدر ها هم ساده نیست که ما به راحتی از کنارشان عبور کنیم. باطن آدم ها با ظاهرشان خیلی فرق دارد. خیلی. باطنشان آن چیزی ست که هستند و ظاهرشان آن چیزی ست که دوست دارند باشند. حتی آنها که در خیابان جلب نظر می کنند فکر می کنند این طور بهتر است.
حقیقت دنیا چیزی است که ما از آن غافلیم. شاید بهتر باشد همین طور زندگی کنیم و بی خبر از همه جا. به قول سهراب :
زندگی سیبی ست، گاز باید زد با پوست